سلام امروز براتون می خواهم ماجرایی تعریف کنم که هم بامزه هم شیرین و هم تصادفی است
چرا بامزه؟
چرا شیرین ؟
و چرا تصادفی؟
........
ماجرا از این قراره که یه روز سرد زمستانی بعد امتحان دادرسی مدنی یک سری از بروبچ گوشه ای روبروی دانشکده جمع شده بودیم که من چشمانکم به یکی از دوستانم افتاد از دور براش دست تکان دادم و سلام کردم حالا بگو چی شد؟
نزدیکای همان دوستم یکی از بچه های کلاس که با هم بد جور شاخ به شاخ شده بودیم هم بود
یارو فکر کرد من دارم با او سلام می کنم دارم برای او دست تکان می دهم
( در واقع با این یارو با همین سو تفاهم ها و بدبینی هاش بد شده بودم حالا فکر کن همان طوری هم داشتیم خوب می شدیم)
فرداش یارو بعد امتحان بیرون ایستاده بود و تا من را دید سلام کرد و سر را پایین انداخت
( می دونید از دست یارو به خاطر بلاهایی که سرم اورده بود حسابی دلخور بودم ولی فکر می کنم فراموشی بهترین راه حل است )
راست می گن که پل را بساز طرفت خودش از پل می یاد این طرف پل پیش تو و رابطه تلخ به یک رابطه شیرین دوستانه تبدیل می شه
....
..
.
خداوند مهربان مرا بخاطر تمام بدیهایی که انجام داده بودم (و دست خودم نبود به عبارتی خارج از کنترلم بود )بخشید من هم بدیهای دیگران را بخشیدم و جاش را می دهم به خوبی ها و دوستی ها و فراموش کردن انچه که دیگر نیست
سلام آسمونی
جالبه. دوستی بهتر از نفرته.